برای ما پشتون، پشتون است و مرز ندارد!
مهاجر غربت.(اجتماعی.فرهنگی.علمی
این وبلاگ سعی بر این دارد که تمامی اطلاعات اجتماعی.فرهنگی. وعلمی روز را ارائه دهد

که با لیاقت و توانای خود توانسته اند در کانکور بدرخشندو به دانشگاه راه یابند را بیعدالتی  و عدم توازن در پزیرش محصلین در دانشگاه تعبیر میکند، وزارت مربوطه را به سمت گیری متهم میکند و رقم قبول شدگان در کانکور را غیر قابل قبول ارزیابی میکند.

 باید برایی ما هم پشتون پشتون باشد و هیچ تفکیک نباید داشته باشد. تا بوده همین بوده و بعد از این نیز همین خواهد بود.  اوغانستان کشور نیست که متعلق به همه بدانند، وهمه را در یک ردیف و شهروند یک کشور بدانند؛ بلکه نژادپرستی قبیله گرایی پشتون گرایی موج میزند و در این راه از هیچ کوشش فروگزار نمیکنند.   اینها اولین کارهایی شان نیست و آخرین کارشان نیز نخواهد بود.  از گزشته هایی دور بگزریم کشتند و غارت کردند کله منار ساختند به بردگی کشیدن، بلکه فقط عملکرد اینها را در محدوده ده سال کزشته برسی نمایم، آنگاه پی خواهیم برد که،  قومگرایی، قبیله گرایی، پشتون گرایی، اوغان گرایی، نژادپرستی، کشتار، قتل عام، به حاشیه راندن دیگران، محروم نگهداشتن،  سیاست اینها بوده و این سیاست را نیز ادامه خواهند داد.

وقتی حامد کرزی میگوید نماینده هایی هزاره نمیتواند از پشتونهایی غزنی نمایندگی نماید، وقتی وزیر فرهنگ به عمد کتاب های فارسی را در رودخانه هلمند میندازد، وقتی اشرف عنی که خودش را دمکرات ترین سیاست مدار پشتون تبار  میگیرد در مقابل وآژه دانشگاه چنان محکم واکنش نشان میدهد، وقتی که در مدت یازده سال حتی یک متر سرک در هزارجات اسفالت نمیشود، حتی در خود کابل و شهر هایی مزار و غزنی هرات و دیگر شهر ها به عمد مناطق هزاره نشین را محروم نگه میدارد. وقتی در انکشاف و توسعه هیچ توازن بکار نمیبرند، وقتی تنها بودجه ارگ برابر بودجه چند ولایت محروم دیگر است، وقتی که در خوست در یکسال هشتصد پروژه عمرانی اجرا میشود و در ولایت چون دایکندی تنها شانزده پروژه در یکسال در نظر گرفته میشود، وقتی که وزیران تنها بخاطر هزاره بودن خود رآی اعتماد نمی آورد، وقتی که یک نماینده هزاره با هشتاد هزار رای در پارلمان میرود و او جوالی خطاب میشود، و قتی که در کتاب تاریخ یک کشور هیچ سخن از کشتار و قتل عام شصت فیصد یک قوم هیچ سخن به میان نیاید؛ وقتی که سیاست مدار دمکرات پشتون تبار ازکشتار و قتل عام شصد فیصدی یک قوم سخن نگوید و این کشتار وقتل عام را سرپوش بگزارد، وقتی که سیاست مدار زن پشتون عملکرد بانوی مکتب ساز را تنها بخاطر هزاره بودنش زیر سوال بیبرد،  وقتیکه بعد از ده سال تجربه دمکراسی حکمتیار بیاید و حرف از حکومت موقت و قانون اساسی جدید بگوید، و دولت و ریس جمهور هم از سر سازش و برادری بر اید، و هزاران تا وقتی که دیگه! فاشیزم ــ پشتونیزم ـ اوغانیزم میخایه که ملیت ها و اقوام دگه منهدم شون ، در هویت اوغانی و پشتونی منحل شون ، حضور و وجود شان مطرح و محسوس نباشه . این سیاست شان بوده در تمام سالهایی متمادی، و این را ادامه میدهند.  چه کسی باور کند و یا نکند.

 در قدیم سیاست شان را از راه دین و مذهب اعمال میکردند و حالا با شعار، وحدت ملی، عدالت اجتماعی، دمکراسی، حقوق بشر، اعمال میکنند.  برایی ما نیز باید پشتون پشتون باشد و هیچ تفکیک نباید داشته باشد. چه کرزی باشد چه ملاعمر باشد چه جلالی باشد چه اشرف غنی باشد چه احدی باشد چه جکمتیار باشد چه ملالی جویا باشد چه خلیلزاد باشد چه هر پشتون دمکرات دیگه باشد باید پشتون پنداشته شود و نه بیشتر از این، چون دیگر معلوم است که هر پشتون که در قدرت رسید پشتون میشود. شعار در اینجا فقط و فقط یک پله برایی رسیدن به قدرت است و وقتی به قدرت رسیدن دیگه به شعار هایی عدالت برابری دمکراسی ووووو همه را فراموش میکند و تنها چیزی که میدانند و استفاده میکنند پشتونیزم و اوغانیزم است.در این کشور  هرکس قومیت خود را فراموش کند و نادیده بیگیرد در واقع موجودیت خود را انکار نموده است وبس.

 از قدیم گفته اند که سگ زرد بیرار شعال است. بی دلیل نگفته اند و درست در همین جا است که باید استفاده شود. اما این نیست و ما مردم فریب شعار ها را میخوریم و همیشه هم حقوق مان پایمال میشود. عده چند صباحی که در ارامش زندگی کرد و یا هم دستش به کدام جایی بند شد فراموش میکند که اینجا اوغانستان است، اینجا از هرچیز دیگه پشتون بودن اوغان بودن اولویت دارد. ننگ بر آنهایی باد که محرومیت خود را فراموش کند وفریب شعار هایی تو خالی را بخورد و در پشتونگرایی و اوغان گرایی سهم بیگیرد و حل شوند. تف بصورت کسی باد که در کنار پشتون ایستاد شود چه از متحجرش و چه از دمکرات.

نوشته شده در تاريخ 9 Apr 2012 توسط کیهان فرهمند | نظر بدهید
 من سیزده سال در ایران بودم، از ایران خاطرات زیادی دارم اما دل خوش از ایران ندارم. ما معمولآ بالای شهر تهران کار میکردیم و جایی که ادمهایی فرهنگی و باسواد و آدمهایی سرمایه دار هستند. از ایرانی خیلی چیزها یاد گرفتم و بدست آوردم اما اینها همه چیزهایی بوده که خودم بدست آوردم و چیزی نبوده که شرایط ایران به من داده باشد.

 روزی از منطقه ولنجک پاین آمدم و سوار یک تاکسی شدم، در صندلی عقب یک خانم با دخترش نشسته بود و من نیز در کنار شان نشستم. وقتی نشستم متوجه شدم که خانم احساس ناراحتی میکند و زیر لب افغانی افغانی میکند. چند قدم راه که امدیم این خانم از راننده خواست که نگه دارد. راننده هرچه اسرار کرد انها موافقت نکردن و از ماشین پیاده شدن، هنوز چند قدم راه نرفته بودن که راننده عذر من را خواست و از انها خواهش نمود که دوباره سوار ماشین شود. من متوجه نبودم که مشکل من هستم، وقتی از ماشین پیاده شدم و انها دوباره سوار شد فهمیدم که مشکل من بودم.  از ماشین پیاده شدم مقدار راه را پیاده امدم، و در خیابان ولیعصر سوار اتوبوسهایی میدان ولیعصر شدم تا به اتاقم که در نزدیکی پارک ساعی حوالی آرژانتین بود بروم.  صندلی خالی که بود نشستم، در ایستگاه بعدی عده سوار شدن که یکی از آنها بدون کدام مقدمه به من گفت: افغانی بلند شو بینم من بیشینم! من سر باز زدم. این کارم چند دلیل داشت. یک زیاد خسته بودم و توانایی سرپا ایستادن را نداشتم. دو این ادم بسیار با لحن بد ازم خواست که صندلی را به او بدم. چند بار اسرار کرد و من اسلن حرفی نزدم، انگار چیزی نشینیدم.  ناراحت شد و گفت: خارکوسته عوضی با تو هستم، افغانی اینقدر پررو ندیده بودم. بلند شو وگرنه پدرت را در میارم افغانی کثافت. من بلند نشدم و زیر لبم گفتم خارکوسته عوضی خودت. هر دو دستش را حلقه کرد دور گردنم، تا توانست فشار داد. داشتم خفه میشدم و در همین حال بلندم کرد، و چند مشت دیگر هم به صورتم کفت. دماغم خون شده بود، و من با دستمال جلوی خونریزی را گرفتم. به میله اتوبوس تکیه دادم و از میله دیگر دستم را گرفتم، تا مبادا با تکانهایی اتوبوس زمین بیافتم.  چند نفر دیگرش کنارم ایستاده بودن و فکر نمیکردم که آنها میخواهند باز هم مرا ازار بدهند. یکیشان دستش را روی دستم بر میله اتوبوس گذاشت، و با تمام قدرت فشار میداد. من هرچه تلاش میکردم تا دستم را از زیر دست این آدم رها کنم نمیتوانستم. همزمان یکی دیگرش دست میکرد تو خشتکم و  . . . .  آنزمان من سیزده سالم بود و خیلی خرد بودم، درست در سالهایی اول حکومت خاتمی بود. آنشب من به اتاق رسیدم، اما این تنها چیزی نبود که من در ایران دیدم.

 

روزی از خیابان ستارخان به فلکه صادقیه آمدم و قصدم نیز این بود که به اتاقم در جهار راهی مرزداران بیایم. خودم را به اتوبوس نرسانده گرفتار یک دسته از ادمها شدم که دورم را گرفته بودن و به من حمله ور شدند. کتک حسابی خوردم و دستم آسیب دید. خود تان فکر کنید وقتی یک نفر 15 ساله بین بیست نفر  نفر گرفتار شود او چگونه میتواند از خودش دفاع کند؟ به هر شکلی بود فرار کردم و سوار تاکسی شدم و بطرف چهار راهی مرزداران آمدم. در چهار راهی مرزدارن که رسیدم از تاکسی پیاده شدم چند قدمی نرفته بودم که یکی از پشت سرم داد زد: افغانی کثافت کجا در میری؟  خواستم فرار کنم ولی خودشان را بهم رساندند. دستم اسیب دیده بود و نمیتوانستم از خودم دفاع کنم. هرچه داشتم در روز روشن در بین جمعیت ازم گرفتند و خودم را نیز تا توانستند کتک کاری کردند. وقتی به اتاق رسیدم تازه متوجه شدم که سرم داغون شده است و لباسهایم خونی شده است. صاحب کار به کلانتری برد و شکایت کرد ولی هیچ اتفاق نیافتاد. چند روز بعدش همان آدم ها را در فلکه صادقیه دیدم.

 

روزی به پارک نیاوران رفته بودم برایی هواخوری، پسر بچه شاید نه ساله و یا کمتر ازم خواست که به سوالش پاسخ دهم. رفتم کنارش و گفتم چه میخواهی؟ گفت: بیبینم شما افغانیها چرا اینقدر قیافه تان کیری است؟ من مات مبهوت ماندم، در جواب این بچه هشت نه ساله چه بگویم؟ ایا واقعآ قیافه ما افغانیها اینقدر زشت است؟ چرا باید یک بچه چنین سوال نماید؟ ایا کیر زشت است؟ چه چیز باعث میشود که چنین فکر در ذهن یک پسربچه شکل بیگیرد؟  بگزریم خاطره دیگری میگویم.

 

از سراه استخر واقع در فلکه چهارم تهران پارس سوار تاکسی شدم، مقصد میدان نوبنیاد بود یک نفر راننده و یک نفر هم که خودش را مسافر نشان میداد در صندلی عقب نشسته بود. من خواستم در صندلی عقب نشینم ولی راننده اسرار کرد که در صندلی جلویی بنشینم. هوا تاریک شده بود و من تازه ازکار تعطیل کرده بودم. در اتوبان شهید بابایی رسیدیم و مردی که در عقب بود یک چاقوی گنده را گذاشت زیر گلویم و گفت: هرچه داری بریز! من هیچ نداشتم و یک کم کرایه تاکسی که داشتم ازم گرفت. کفشم، کاپشنم، ساعتم، تیشرتم، را نیز گرفت.  در حین رفتار در ماشی را باز کرد و با کمک راننده مرا از ماشین پرت کرد به کناراتوبان. من سه ساعت بدون کفش و کاپشن، اون هم در زمستان که تازه از راه رسیده بود منتظر ماندم و هیچ ماشین مرا سوار نمیکرد. آخر سر خانم مرا سوار ماشین خود نمود و به پارک وی رساند که اتاقم بود.

 

اتاقم در فرمانیه بود و مهندیس درانجا کارهایی برق را انجام میداد، ازم خواست که خانه شان را کاشی و سرامیکش را عوض نمایم. هر روز صبح با ماشین میامد دنبال مان و ما را سرکار میبرد، ظهر نیز با خانواده شان با هم عذا میخوردیم. این مهندیس از کارم خوشش آمده بود و میگفت من با یک شریکم در کرج ساخت ساز داریم، خیلی مایلم که کارهایی سنگ و سرامکیش را شما انجام دهید. ما هم از ایشان خاطره خوبی داشتیم و با ما خیلی مهربان بود. کار کرج را گرفتم و شروع کردم، هرچه گفتم قرار داد، سرباز زد و گفت ما که این حرفا را نداریم. ما نیز اعتماد کردیم و کار را ادامه دادیم، در وسط کاروقتی ازش پول خواستیم امروز فردا میکرد، وقتی زیاد پافشاری کردیم گفت تا کار را تمام نکنی از پول خبر نیست. ما هم چون به ایشان اعتماد داشتیم کار را ادامه دادیم و وقتی کار تمام شد برایمان یک چک کشید که مال شش ماه دیگه بود. بعد شش ماه چک را بردند به بانک ( ما حتی یک تراول چک را در بانک نقد کرده نمیتوانیستم چه برسد که چک را نقد نمایم. کارت را که خود شان داده بود قبول نداشتند) چک برگشت خورد و نقد نشد. چک را نیز یک صاحب کار دیگه برده بود که نقد نماید. خلاصه پول بی پول و هرچه کار گرده بودیم و مسرف کرده بودیم سوخت.

 

اینها همه بخش خیلی کمی از خاطرات من درر ایرن است و خاطرات زیادتر و بد تر هم دارم که در اینجا قابل نوشتن نیست.  خیلی تآسف میخورم برای مردمم و جامعه ام که چه برسرمان آمده است. اما بخش درد آورترش اینجاست که خیلی از ایرانیها تنها دولت را در چنین قضایا متهم میکند که اینطور هم است و هم نیست. همچنین خیلی های شان استدلال میکنند که افغانی ها در ایران جرم مرتکب شده است. شاید درست باشد، اما دلیل نمیشود که یکی جرم کند و یک کودک چند ساله تاوان پس بدهد. نمیخواهم همه ایرانیها را متهم نمایم که چنین است ولی ملت ایران هم بی تقصیر نیست. ایرانی های یک دماغ خاص دارند و این باعث میشود که به قضایا دید دیگری داشته باشد. خودخواه هستند و مغرور هستند و خودشان را برتر میدانند. شاید من اشتباه نمایم ولی این ذهنیت است که در مدت سیزده سال در ایران برایم بوجود آوردند. من کسی هستم اوردوگاه سفد سنگ فریمان و اوردوگاه قم و اوردوگاه عسکر اباد ورامین تهران را دیده ام و خاطرات دارم که بد تر از اینها است که نوشتم.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: